باورم کن... ( پارت ۹ )

همین لحظه جیمین میاد تو
یوری: چرا آوردیم بیمارستان؟ مگه برات مهمم؟
جیمین: نه پس، الکی آوردمت بیمارستان😑
یهو یونگی میاد تو
یوری: ی...یونگی داداشی*بغض*
یونگی: چیشده *نگران*
یوری: از رفیقت بپرس
چشمش میوفته به مچ دستم
یونگی: چیکار کردی باهاش عوضی
جیمین: ه.....هیچی
یوری: دروغ میگه
با گریه ماجرا رو تعریف میکنم
با مشت میره تو صورتش
یونگی: من تورو رفیقم میدونستم آشغال (بلا نسبت پسرم البته) میدونستم میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسته پسری که هشت سال بخاطر یه هر*زه با کسی وارد رابطه نشده و بعد وارد رابطه میشه بایدم مشکوک باشه
جیمین: یونگی حرف دهنتو بفهم * بشدت عصبی *
یونگی: چیه ناراحت شدی به عشقت توهین کردم... خواهر ساده لوح من چه هیزوم تری بهت فروخته بود، درضمن خودم از چند نفر شنیده بودم که قبل مرگش بت چند نفر غیر تو بوده خودتم میدونستی ولی نمیخواستی قبول کنی
جیمین: خفه شو، زر مفت نزن *بلند، حرص *
یونگی: دیگه حق نداری از یک و نیم کیلومتری من و یوری رد بشی ... پاشو بریم یوری خودم برات دکتر خصوصی میگیرم
جیمین: مگه به گفته ی توعه ؟
یونگی: آره به گفته منه، حقیقت تلخه آقای پارک
جیمین: مث شنیدن جواب منفی از کسی که بش درخواست دادی *پوزخند و اشاره به هانا*
یونگی دوتا پشت سر هم میزنه با مشت تو صورتش اونم از خودش دفاع میکنه

حمایت یادت نره کیوتی🙃🫶🏻

~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#فیک_بی_تی_اس
#جیمین
#یونگی
#فیک_جیمین
#فیک_شوگا
#فیک_یونمین
#bts
#BTS
#Jimin
#SG
#JM
#Suga
دیدگاه ها (۷)

باورم کن... ( پارت ۱۰ )

باورم کن... ( پارت ۱۱ )

باورم کن... ( پارت ۸ )

باورم کن... ( پارت ۷ )

جیمین فیک زندگی پارت ۵۳#

{ پارت ششم } ( جیمین دست ته و می‌کشه داخل اتاق ) 🐣 : برات ت...

پارت : ۶۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط